راز آپانديس
كارل زيمر
ترجمه: الهيار اميرى
به تازگى پس از برداشتن آپانديس، چندين روز براى بهبودى كامل
استراحت كردم. همان طور كه با لباس راحتى در خانه قدم مى زدم، به آن تكه گرانقدر از
دست رفته فكر مى كردم. تنها زمانى از وجود آن آگاه شده بودم كه عفونت كرده بود. به
سرعت با يك آمبولانس و يك پيراپزشك راهى شدم كه با معاينه ساده شكم من گفت: «درسته»
و رفت سراغ كاغذها تا آنها را پر كند. پزشكان و پرستاران هم موافق بودند و سى تى
اسكن هم تشخيص آنها را تاييد كرد. چيزى نگذشت كه بى هوش شدم و جراحى براى برداشتن
آپانديس من پيش از آنكه پاره شود، آغاز شد. شايد بين مرگ و زندگى بودم، اما كار مثل
هميشه به سادگى پايان يافت. وقتى به خانه برگشتم جست وجويى كردم و فهميدم سالانه
بيش از ۲۵۰هزار آمريكايى براى برداشتن آپانديس جراحى مى كنند. هرچه بيشتر درباره
اين مشكل فكر كردم نامعقول تر به نظر رسيد. چرا بايد يك عضو در بسيارى از افراد
سالم از كار بيفتد؟ چيزى كه آن را پيچيده تر مى كند اين است كه كسى تا به حال به
پيوند آپانديس نياز نداشته است. بدون آپانديس هم مى توان انتظار يك زندگى عادى را
داشت.
با دكتر «ربكا فيشر» انسان شناس جسمانى دانشگاه ميدوسترن آريزونا تماس گرفتم؛ كسى
كه بررسى مفصلى درباره تناقض آپانديس انجام داده است. «هنوز هم پرسش هاى بسيارى
درباره اين چيز بسيار كوچك كه كسى قدرش را نمى داند، وجود دارد.» به عقيده او اين
واقعيت كه من هنوز هم زنده هستم، الزاماً به معناى اين نيست كه آپانديس اصلاً نقشى
ندارد. آپانديس از يك برآمدگى در انتهاى روده بزرگ جوانه مى زند و كيسه اى باريك هم
اندازه انگشت تشكيل مى دهد كه از بافت هاى مولد سلول دفاعى پر شده است. به نظر مى
رسد آپانديس در هضم غذا نقشى ندارد اما شايد در مقابله با بيمارى به روده يارى مى
رساند. همين امر موجب شد تا برخى دانشمندان استدلال كنند آپانديس در كودكى سيستم
دفاعى روده را براى تمايز ميان ميكروب هاى بيمارى زا (كه بايد به آنها حمله شود) و
غذاى بى ضررى كه بايد دفع شود، آموزش مى دهد. اما پس از برداشتن آن ديگر بافت هاى
مولد سلول هاى دفاعى فقدان آن را جبران مى كنند. حتى اگر آپانديس نقش خاصى هم داشته
باشد، فهم اينكه چرا اين قدر شكل عجيب و غريبى دارد دشوار است. «فيشر» مى گويد:
«توضيح مناسبى براى انتهاى بسته آن وجود ندارد. سلول هاى دفاعى هنوز هم مى توانند
وارد شوند، اما اينكه چرا كار آنها سخت تر مى شود، چيزى است كه هنوز نمى دانيم.»
علاوه بر اين شكل آپانديس دليل ديگرى براى خطرناك نبودن آن است. مجراى باريك آن، با
رشد بى رويه سلول هايش يا تكه اى از غذاى نيم هضم شده مسدود مى شود. با ملتهب شدن
آپانديس، تورم منجر به پاره شدن رگ هاى خونى مى شود و آن را نسبت به باكترى ها آسيب
پذير مى كند. ممكن است با افرادى برخورد كرده باشيد كه با رد كردن تكامل، ادعا مى
كنند بدن ما نمونه واضحى از «طراحى هوشمندانه» است. از خود مى پرسم تا حالا چند
نفرشان دچار آپانديسيت شده اند.
دكتر «فيشر» براى حل تناقض آپانديس انسان در پى يافتن چگونگى تكامل آن است. «اگر
تنها آپانديس فسيل مى شد؟» او اين را با لحن اندوهبارى مى گويد، ولى در عوض به
بررسى روده ديگر گونه ها مى پردازد. شمپانزه و ديگر انسان نماها نزديك ترين
خويشاوندان زنده ما هستند و همه آپانديسى شبيه ما دارند. با اين حساب منطقى است اگر
نتيجه بگيريم نياى مشترك ما هم در ۳۰ ميليون سال پيش يكى داشته باشد. اما هنگامى كه
«فيشر» بدن ديگر نخستى ها را جست وجو كرد موضوع مبهم تر شد. «در برخى اصلاً وجود
ندارد، اما در بقيه موارد چيزى شبيه آپانديس انسان است.» برخى گونه هاى نخستى هم
بين اين دو دسته قرار مى گيرند (با زائده اى باريك در انتهاى روده). دكتر «فيشر»
حدس مى زند آپانديس در نخستى ها چندين بار تكامل يافته است اما شرايطى كه موجب
تكامل آن شده را دقيقاً نمى داند. «فكر مى كنم چون اطلاعات محدودى داريم، هرگونه
جهت گيرى تنها موضعى تصادفى خواهد بود.»
هنوز هم تعجب مى كنم كه چگونه چنين عضو خطرناك و قابل حذفى در دوران تكاملى دوام
آورده است. «فيشر» عقيده دارد: «ما به اين دليل آن را عضوى ناسازگار (maladaptive)
تلقى مى كنيم كه خواهان زندگى طولانى هستيم، اما از ديدگاه صرفاً داروينى ممكن است
چنين نباشد.» خصوصيتى را در نظر بگيريد كه به بقاى يك جانور يارى مى رساند، اما
همچنين اثرات جانبى ايجاد مى كند كه مى تواند در آينده مشكل ساز شود. روى هم رفته
اگر جانوران به كمك اين خصلت فرزندان بيشترى توليد كنند، انتخاب طبيعى از آن حمايت
خواهد كرد. شايد آپانديس احتمال مقاومت نياكان ما را در برابر بيمارى هاى كودكى
افزايش مى داده و آنها تا زمان فرزندآورى زنده مى ماندند. حتى اگر در اثر آپانديسيت
هم مرگى رخ دهد، آپانديس به نسبت مزيت خالص بيشترى داشته است. (شايد در گذشته
آپانديسيت معضل بزرگى ايجاد نمى كرده، برخى دانشمندان عقيده دارند در نتيجه تغيير
بهداشت يا غذاى خوراكى در زندگى مدرن غربى، اين بيمارى رايج تر شده است.)
فرضيه «مزيت خالص» دكتر «فيشر» يكى از چندين توضيح ممكن است. او اشاره مى كند تا
زمانى كه دانشمندان اطلاعات بيشترى درباره آپانديس به دست نياورند، همه چيز در حد
حدس باقى مى ماند. چنين چيزى ظاهراً ابتدايى، اما بسيار دشوار است. گفت وگوى شگفت
انگيز من با دكتر «فيشر» درباره تكامل آپانديس مرا به فكر بخش ديگرى از بدن انسان
انداخت: مغز. خوشحالم از اينكه تنها وارث آپانديسى در معرض خطر نبوده ايم، بلكه از
مغزى هم برخورداريم كه جراحى را ابداع كرد. اكنون شايد به اندازه كافى زنده بمانم
كه يافتن راز آپانديس را ببينم.
NewYork Times, Aug.9.2005
روزنامه شرق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر