فرض كنيد مجموعه اى از گياهان ذرت كه به لحاظ ژنتيكى با يكديگر متفاوتند در محيط يكسانى رشد كرده اند. بنابراين تفاوت هايى كه در قد اين گياهان وجود دارد بايد صرفاً نتيجه تفاوت ژنتيكى آنها باشد. اما اگر همان مجموعه از گياهان ذرت را در محيط هاى مختلفى رشد دهيد، «اثر عمده محيطى» ممكن است ديگر صفر نباشد و حتى از «اثر ژنتيكى» بيشتر باشد.
اين كه يك فنوتيپ عمدتاً ژنتيكى است يك ويژگى ذاتى براى آن به حساب نمى آيد بلكه نسبت به طيفى از محيط ها سنجيده مى شود.
با توجه به اين شرح كه سخن «ژن يا ژن ها براى X (X در اينجا فنوتيپى است كه درباره آن صحبت مى شود)» را معنا مى دهد. اكنون به آنچه زيست شناسى اجتماعى درباره موضوع عليت ژنتيكى پيش فرض مى گيرد، خواهيم پرداخت. زيست شناسان اجتماعى گاهى اوقات صفاتى را مورد بحث قرار مى دهند كه آن را در يك گونه همگانى (جهان شمول) مى پندارند و گاهى صفاتى را مورد بحث قرار مى دهند كه تغيير درون گونه اى دارد.
قبلاً خاطر نشان كردم كه تكامل به وسيله انتخاب طبيعى نيازمند اين است كه صفت تكامل يافته قابل توارث باشد (يا قابل توارث در معناى دقيق آن كه بدين معنا است يك «اثر عمده ژنتيكى» در تبيين تغيير فنوتيپ وجود دارد). حال بايد ديد قابل توارث بودن يك صفت تكامل يافته خودش تكامل مى يابد. اين واقعيت كه يك صفت در حين تكامل بايد قابل توارث باشد به اين معنى نيست كه پس از آن كه فرآيند تكامل پايان يافت همچنان قابل توارث باقى بماند.
شرح ساده شده زير را براى تكامل صفت قرار گرفتن «انگشت شست روبه روى انگشتان ديگر» در نظر بگيريد. جمعيتى از پيشينيان وجود داشتند كه برخى افراد آن جمعيت از اين صفت برخوردار بودند و برخى ديگر فاقد آن بودند. (در انسان انگشت شست برخلاف ساير حيوانات ديگر روبه روى انگشتان ديگر قرار دارد) و اين تفاوت فنوتيپى بازتابى از تفاوت هاى ژنتيكى ميان دو دسته از افراد است. بنابراين انتخاب موجب انگشتان شستى شده است كه فراوانى آنها به مرور افزايش مى يابد تا نهايتاً اين صفت تثبيت شود.
در اين ديدگاه ژن ها نيز «براى» انگشت شست تثبيت مى شوند. از آنجايى كه در حال حاضر تغيير فنوتيپى در جمعيت وجود ندارد اثر عمده ژنتيكى وجود ندارد. بنابراين قابل توارث بودن هم صفر است.
البته خيلى ساده انگارانه است كه بگوييم مطلقاً تغييرى براى فنوتيپ در جمعيت هاى امروزى وجود ندارد. سى سال پيش تعدادى از زنان داروى «تاليد و مايد» مصرف مى كردند و نمى دانستند كه اين دارو موجب مى شود بچه هاى آنها بدون بازو متولد شوند. همچنين بعضى اوقات افراد ممكن است انگشت شستشان را در وقايع صنعتى از دست دهند.
مثال هايى از اين دست نشان مى دهد كه به آسانى مى توان گفت تغيير امروزى براى داشتن فنوتيپ انگشت شست عمدتاً محيطى و غير ژنتيك است. بنابراين وقتى كه يك زيست شناس اجتماعى ژنى را براى X (فنوتيپى كه درباره اش صحبت مى شود) فرض مى گيرد براى تبيين اين كه چرا فنوتيپ مورد نظر تكامل يافته تثبيت شده است، اثر عمده ژنتيكى كه اين تبيين نيازمند آن است بايستى به طور پيشينى (در نيا و اجداد پيشين) وجود داشته باشد و نيازى به وجود امروزى اين اثر نيست. اگرچه چنين تبيين هايى الزامى براى وجود تغيير ژنتيكى امروزى ندارد با اين حال فرض كنيد كه چنين تغيير ژنتيكى را امروز پيدا كنيم. آيا اين تغيير، به طور خود به خودى يك تبيين انتخابى را باور كردنى مى كند؟ در اينجا بايد دقيق بود، اگر گفته مى شود كه يك صفت تكامل مى يابد به علت آن كه منفعت انتخابى شديدى فراهم مى كند بايد اين معما را حل كنيم كه چرا تغيير ژنتيك براى اين صفت هنوز وجود دارد. براى زيست شناسان اجتماعى براى آن كه بگويند يك فنوتيپ (مانند هوش) به وسيله انتخاب شكل گرفته و همچنين ادعا كنند كه در حال حاضر يك جزء ژنتيكى مهم نيز دارد، غير معمول نيست. جور شدن هماهنگ اين دو ادعا با يكديگر بسيار دور است. يك ناسازگارى بين اين دو ادعا وجود دارد.
Philosophy Of biology, Elliott Sobor. 1993
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر